صدای تنهایی
پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:سبک زندگی, :: 13:44 ::  نويسنده : امیر عباس

هرکس می خواهد باشد!

(شهید محمد بروجردی)

اضطراب ودلهره هوشنگ رو رها نمی کرد.می گفت :میدونم نمیشه.میدونم قبول نمی کنن. با این شغلی که من دارم کسی به من دختر نمیده گفتیم: توکل کن به خدا.آقا محمد مثه بقیه فکر نمی کنه. شب که رفتیم خونه شون ‚روبه محمد( برادر عروس کردم )وگفتم:کسی که قبلا در باره اش صحبت کرده بودم همین آقا هوشنگ خودمونه . همونی که توی کارگاه پادویی می کنه . محمد گفت: هر کی می خواد باشه.  فقط ایمان داشته باشه خاطر خواه زن وبچه ش هم باشه برامون کافیه.

شادی روح شهدا صلوات

سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:سبک زندگی, :: 21:58 ::  نويسنده : امیر عباس

فقط لباس

زمان ما هم مثل همیشه رسم ورسوم ازدواج زیاد بود . ریخت وپاش هم بیداد می کرد.ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم ‚خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف وحدیث ها و رسم و رسوم هم این کاری نداشتیم . خودمان برای زندگیمان را زیباتر می کرد. 

شهید سید مرتضی آوینی

برای شادی روح این شهید صلوات

 

سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : امیر عباس

 

سلام دیروز وقتی فهمیدم حضرت آقا  رو بردن اتاق عمل تموم وجودم لرزید .امیدوارم حداقل تا ظهور دولت یار سایه اش رو سر ملت ما باشه یه شعری در مورد آقا سرودم گهگاهی توی خلوتم زمزمه اش میکنم البته این شعر رو از زبان همه ی بسیجیها سرودم

رهبر ما سید خامنه است

در پناه مهدی فاطمه است

اوست فخر میهن و ایران ما

اوست امید و باور و ایمان ما

او ولی هست‚ ولی رزمنده هست

در پناهش ملت ما زنده است

زندگیش که سراپا سادگیست

مرد عشق و مذهب و آزادگیست

ما همه جان برکف و آماده ایم

گوش به فرمان یل آزاده ایم

سرباز و پاسدار رهبریم

گوش به امر مولاو سروریم

جان ما را که شهادت آرزوست

با شهادت خون ما را آبروست

بارالها ای امید زندگی

زنده دار ما را به عشق و بندگی

رهبر ما را عطا کن اقتدار

ملت ما را عطا کن افتخار

 

 

 

دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:روزی دندان, :: 11:7 ::  نويسنده : امیر عباس

 

« وَمَا مِن‌ دَابَّة‌ٍ فِي‌ الْاَرْض‌ِ اِلاَ عَلَي‌ اللَّه‌ِ رِزْقُهَا ...» (هود،6) «

هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست

                     همان کس که دندان دهد نان دهد

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان وبرگ از کجا آرمش؟

مروت نباشد که بگذارمش 

چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت

مخور هول ابلیس تا جان دهد

همان کس که دندان دهد نان دهد

توانست آخر خداوند روز

که روزی رساند‚ تو چندین مسوز

نگارنده کودک اندر شکم

نویسنده عمر و روزیست هم

خداوندگاری که عبدی خرید

بدارد فکیف آنکه عبد آفرید       

یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : امیر عباس

حق من

(شهید میرزا محمد برزگری)

یکی از دوستان میرزا محمد برای دیدنش به دانشگاه رفت.

موقع ناهار میرزا محمد یک ظرف غذای دانشجویی گرفت و کنار دوستش نشست تا با هم بخورند دوستش با تعجب پرسید :(چرا یک غذا گرفتی؟)

میرزا محمد لبخند زد وگفت:

یک جوری باهم می خوریمش آخه حق من فقط یک غذاست

شادی روح شهدا صلوات

یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:حرم, :: 11:23 ::  نويسنده : امیر عباس

سلام واقعا درسته که میگن سعادت که نداشته باشی تا دم درم نمیشه رفت امسال خیلی تلاش کردم تا به مشهد برم اما واقعا قسمت نشد دلم واس حرم آقا پرپر میزنه دیروز تنها با سرودن این شعر تونستم به درد خودم تسکین بدم:

من مرغ دانه طلبم‚چشمم بود دستان تو

اذنم بده داخل شوم در باغ و دربوستان تو

کوته چنانست دست من‚ دستم نشد دامان تو

من چون کویر تشنه ام خیسم کن از باران تو

ولادت باسعادت هشتمین اختر تابناک ولایت امام رضا (ع) مبارک.

 

شنبه 15 شهريور 1393برچسب:ساعت مچی, :: 12:21 ::  نويسنده : امیر عباس

ساعت مچی عجیب!                         (شهید رضا قندالی)

بعد ازعملیات والفجر مقدماتی در حالیکه با دست راست مچ دست چپش رو گرفته بود اعلام میکنه: من یک ساعت از دست یکی از فرماندهان عراقی باز کردم خیلی ساعت عجیبیه!

همه بچه ها می ریزند دورش وتلاش میکنند تا اونو ببینند بازار گرم میکنه ومیگه: فقط ده دوازده جور زنگ میزنه‚قطب نما داره خیلی چیزای دیگه هم داره که من سر درنیاوردم چیه!

بچه ها گفتند: باید تحویل بدی ممکنه مورد استفاده قرار بگیره.

او جوسازی میکنه و میگه: مگه دیوونه ام چنین کاری کنم نمیذارم ببینند تا چه برسه به این که بخام بدمش به کسی من جونمو به خطر انداختم تا این ساعت رو بگیرم حالا بدمش به کسی ؟ امکان نداره!

بچه ها سعی میکنند هر طور شده حداقل ساعتی با این مشخصاتو ببینند اما رضا فرار میکنه و بقیه دنبالش! بالآخره از پشت سر میرسندو اورا میگیرند به زور دست چپشو باز میکنند.

می بینند با خود کار روی دستش عکس یک ساعت مچی کشیده!

شنبه 15 شهريور 1393برچسب:درویش, :: 1:18 ::  نويسنده : امیر عباس

خانه ی ما!

جنازه ای را به راهی می بردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند پسر از پدر پرسید که بابا در اینجا چیست؟گفت :ادمی. گفت :کجایش میبرند؟گفت به جایی که نه خوردنی باشد ونه پوشیدنی نه نان و نه اب ونه هیزم نه اتش نه زر وسیم  نه بوریا(حصیر)نه گلیم .گفت: بابا مگر به خانه ی ماش(ما اورا) میبرند؟

(رساله ی دلگشا عبید زاکانی)

شنبه 14 شهريور 1393برچسب:نصیب شال, :: 22:56 ::  نويسنده : امیر عباس

        
 گوینداین شعرو استاد شهریار در روز سیزده بدر پس از دیدن معشوق سابق نوشته گویند او به خواستگاری اون دختر رفته بود اما پدر دختره بخاطر ثروت کسی دیگه به اون یارو شوهرش داد استاد شهریار چند سال بعد درروز سیزده بدر اتفاقی با فرزند معشوق سابقش برخورد میکنه یعنی میگن توپ بچه ی دختره به اون برخورد کرد پس از تحویل توپ به اون بچه فهمید که اون بچه ی معشوق سابقه:

یار وهمسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من باهمه پیری پسرم

تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام

جرمم اینست که صاحبدل و صاحب نظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود به زر وسیم فروخت

پدر عشق بسوزد که درامد پدرم

عشق وازادگی و حسن و جوانی وهنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم وزرم

هنرم کاش گره بند زر وسیم بود

که به بازار تو کاری نگشود ازهنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود ان سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار ودرش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه ی معشوقه ی خویش میگذرم

تو از ان دگری ‚ رو که مرا یاد توبس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار گران چشم ودلی دارم سیر

شیرم وجوی شغالان نبود ابخورم

خون دل موج میزند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

از این شعر نتیجه می گیریم به قول ما مازندرانیها:بپته خربزه نصیب شاله!چشمک

 

 

                           

جمعه 14 شهريور 1393برچسب:لطیفه قرانی, :: 1:7 ::  نويسنده : امیر عباس

بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد.کوزه گر پرسید:بر کوزه ات چه بنویسم؟بخیل گفت بنویس

(فمن شرب منه فلیس منی: هرکس از ان بنوشد از من نیست) باز کوزه گر پرسید:برکاسه ات چه بنویسم؟بخیل گفت بنویس

(ومن لم یطعمه فانه منی: هر کس از ان نخورد از من است)

    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شعر و ادب و آدرس tinaryvang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: